زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
مجنون صفت به دشت و بیابان دویدهام اکنون به کوی عشق تو جانان رسیدهام در راه عـشـق تـو شده پـایـم پُـر آبـلـه از بس که روی خار مغـیلان دویـدهام تنهـا نـشد ز داغ تو مـوی سـرم سفـید همچون هلال از غم عشقـت خـمیدهام دیـوانـهوار بـر سـر کـویـت گـر آمـدم مـنعـم مـکـن که داغ روی داغ دیـدهام مـن پـرچـم اسـیـری و بـار غـم تـو را از کـوفه تا به شـام به دوشـم کـشیدهام عـمرم تمام گشت عزیزم در این سفر دست از حیات خویش حسینم کشیدهام بس ظلمها که شد به من از خولی و سنان بس طـعـنهها ز مـردم نـادان شـنـیدهام دیـدی به پـای تخت یزید از جـفای او چون غنچه پیرهن صبر ز غم ها دریدهام گـنج تو را به گـوشۀ ویـران گـذاشـتـم چـون اشک او فــتـاد رقـیـه ز دیــدهام میگفت و میگریست (رضایی ) ز سوز دل اشکـم به خاک پـای شهـیدان چکـیدهام |